چگونه با مخالف خود كنار بياييم
به نظر مي رسد مانعي در راه بهره برداري و استفاده از اين سرمايه در كشور ما وجود دارد كه قصد دارم به اجمال به آن بپردازم و راه حلي كه به ذهنم مي رسد ارائه كنم.
قبل از آن ذكر نكته اي لازم است. شايد در ذهن شما اين سوال پيش بيايد كه چگونه و از چه راهي به وجود اين مشكل پي برده ام. آيا من تنها اين مشكل را نقل مي كنم يعني افرادي به اين مساله اشاره كرده اند و من از زبان آن ها مي گويم؟ آيا من تحقيقي علمي و دانشگاهي در اين مورد انجام داده ام و الان در حال ارائه نتيجه ي اين تحقيق هستم؟
در جواب بايد بگويم كه بعد از رصد كردن و دقت در رفتار و گفتار افرادي كه مستقيم يا غير مستقيم با آنها در ارتباط بوده ام به اين مطلب رسيده ام. از دقت در رفتار و كردار شخص خودم گرفته تا اقوام، دوستان، همشهريان، فعالان اجتماعي و سياست مداران، چه كساني كه به طور مستقيم شخصاً با آنها در ارتباط بوده ام و چه كساني كه با واسطه و يا از طريق رسانه ها اعمال و رفتارشان را مورد مداقه قرار داده ام.
يكي از مشكلات فرهنگي سد راه پيشرفت ما به نظر من اين است كه نمي توانيم از استعداد و توانايي كساني كه افكار و اعتقاداتشان شبيه ما نيست بهره برداري كنيم. ما توانايي تعريف منافع مشترك را با كساني كه مانند ما فكر و عمل نمي كنند نداريم. ما نمي توانيم با مخالفان خود معامله برنده-برنده كنيم. ما اين توانايي را نداريم كه بدون اينكه از افكار ديگران متاثر شويم به ديگران نزديك شويم و از منافع اين ارتباط سود ببريم.
چرا اين ناتواني در ما شكل گرفته است؟ چه عاملي باعث مي شود كه ما نتوانيم از استعدادها و توانايي هاي مخالفان فكري و عقيدتي خود بهره برداري كنيم؟ چه طرز نگاه و بينشي در ما وجود دارد كه حاضريم به قيمت محروم شدن از توانايي هاي مخالفان در رشد و پيشرفت خود آنها را هم از رشد باز داريم؟ چرا اين گونه عمل مي كنيم كه گويي آن كس كه فكر و عقيده اش با ما متفاوت است به درد هيچ كاري نمي خورد؟
به نظر من مشكل اين جاست كه ما از مخالفان فكري خود متنفر هستيم و اين تنفر به ما اجازه نمي دهد فرصت ها و مزايايي كه وجود دارد را مشاهده كنيم. وقتي شما از كسي به هر دليل متنفر باشيد و بدتان بيايد نمي توانيد به او نزديك شويد. نزديك شدن به فردي كه مورد تنفر قرار مي گيرد كار آساني نيست. وقتي به فردي كه به هر دليل از او متنفر هستيد و خوشتان نمي آيد نزديك مي شويد از نظر رواني حالت خوبي نداريد، دوست داريد هر چه زود تر از او دور شويد. از طرفي حتي اگر شما هم بتوانيد به او نزديك شويد بعد از مدتي طرف مقابل به نفرت شما پي خواهد برد و به محض اين كه متوجه ي اين امر شود از شما دوري خواهد كرد و حاضر نخواهد بود با كسي كه از او متنفر است كار كند.
متاسفانه من وجود اين تنفر را ما بين مخالفان فكري در جامعه خودمان كاملا حس مي كنم. گو اين كه غايت خواسته ي فرد اين است كه مخالفش نباشد. حال سوال اين جاست كه چطور شما مي توانيد از كسي متنفر باشيد و در لايه هاي عميق و ناپيداي ضميرتان نبودن و حذف شدنش را بخواهيد و آنگاه در ظاهر بتوانيد به او نزديك شويد و با هم فعاليتي را انجام دهيد كه سودش به هر دوي شما برسد؟
تجربه نشان داده است كه به سادگي نمي توان اين كار را انجام داد. احساسات نسبت به ديگري چيزي نيست كه براي مدتي طولاني بتوان آن را پنهان كرد و از تاثيرش بر اعمال ممانعت كرد. حتي اگر شما هم بتوانيد كينه و نفرت خود را دور بزنيد و در عمل اجازه ي بروزش را ندهيد همين كه طرف مقابل حس كرد شما در مافي الضميرتان نسبت به او چه حسي داريد از شما دوري خواهد كرد و نمي توانيد با او فعاليت و كار مشترك دراز مدتي را داشته باشيد. حتي اگر به ندرت افرادي اين توانايي را داشته باشند نمي توان با همين افراد اندك جامعه اي را به حركت آورد و پيشرفت آن را تسريع كرد.
پس تا اين جا اين طور شد كه ما نمي توانيم با مخالف فكري خود كار كنيم و به او هم مجال فعاليت بدهيم تا هر دو سود ببريم، زيرا از او متنفريم و در مافي الضمير خود نبودش را آرزو مي كنيم.
راه حل چيست؟
به نظر من اگر مي خواهيم اين مشكل را حل كنيم بايد به نحوي اين تنفر و كينه نسبت به مخالف فكري از بين برود. اما چگونه؟ چه راه حلي براي اين مشكل وجود دارد كه با مباني ديني ما هم سازگار باشد؟
به نظر مي رسد براي حل اين مشكل دو راه حل وجود داشته باشد، راه حلي ساده و رايج كه البته به نظر من با مباني ديني ما سازگار نيست و راه حلي ديگر كه هرچند ساده نيست اما با مباني ديني ما سازگار است.
راه حل ساده و رايجي كه معمولا به آن عمل مي شود اين است كه نسبت به فكر و عقيده بي تفاوت بشويم و اهميتي براي آن قائل نشويم. به تعبير ديگر به يك نوع تكثرگرايي و پلوراليسم در حوزه معرفت قائل شويم. به تعبير ساده، معتقد شويم كه فرقي ما بين عقايد نيست و همه درست مي گويند و يا تعبير ديگرش اينكه معلوم نيست كه چه كسي درست مي گويد، پس حالا كه نمي دانيم چه درست است و چه غلط پس اصلا چرا به درست بودن و غلط بودن فكر كنيم.
اصلا چه اهميتي دارد كه چه فكري درست است و چه فكري غلط. اصلا چرا بايد براي عقايدي كه هيچ فرقي ما بين آنها نيست به جان هم بپريم و اختلاف پيدا كنيم.
وقتي عقايد و افكار اهميت خود را از دست دادند آن وقت شما حب و بغضي هم نسبت به آنها و دارندگانشان نخواهيد داشت. فرد مسلمان باشد يا مسيحي يا يهودي يا بودايي و يا بي دين فرقي نمي كند. مسيحيت همان مقدار صحيح است كه بي ديني، و بي ديني همان مقدار صحيح است كه اسلام و يهوديت. ديگر چه دليلي وجود دارد كه من نسبت به بي ديني و بي دين نفرت داشته باشم؟ بدون اينكه نفرتي وجود داشته باشد به آنها نزديك مي شوم و با آنها منافع مشترك تعريف مي كنم. هيچ نظر خاصي هم نسبت به عقايدشان ندارم چه مثبت و چه منفي، همانطور كه نسبت به رنگ لباسشان نظر ندارم.
راه حل ساده اي به نظر مي آيد، اما دو مشكل اساسي دارد كه ما نمي توانيم و نبايد آن را صحيح بدانيم و آن را اجرا كنيم. مشكل اول اين كه تا جايي كه سواد من مي رسد اين ديدگاه از نظر معرفتشناسي قابل دفاع نيست. به تعبير ديگر افرادي كه به اين نظر قائل هستند،ادله ي كافي براي بي اعتبار كردن منابع معرفتي ارائه نمي كنند.
مشكل دوم اين راه حل اين است كه با منابع ديني ما سازگار نيست و تناقضي اساسي ميان آموزه هاي ديني و اين راه حل وجود دارد. البته شايد بتوان اين راه حل را با برداشت خاصي از دين جمع كرد. اگر دين را نه حقيقتي نازل شده كه صرفا تجربه ي صاحب دين يعني پيامبر دانست، مشكلي براي جمع ميان دين داري و عقايد ديني از يك طرف و اين راه حل از طرف ديگر وجود نخواهد داشت، البته آن هم نهايتا بتوان ميان اديان مختلف قايل به تكثر شد و نه ميان دينداري و بي ديني.
باورها و عقايد بخش مهمي از دين را تشكيل مي دهند. آموزه هاي ديني را به طور كلي مي توان به سه بخش تقسيم كرد: عقايد، احكام، اخلاق. هر نظري كه بخواهد عقايد را از دين حذف كند و يا بخواهد عقايد را بي اهميت جلوه دهد بخش مهمي از دين را ناديده گرفته است. اصلا ادعاي مهم دين اين است كه حق با من است آن گاه چگونه يك دين دار مي تواند به اين قايل باشد كه همه درست مي گويند و هيچ فرقي ميان عقايد مختلف نيست؟
راه حل دوم اين است كه ميان عقيده و فردي كه به آن عقيده قائل است تمايز قايل شويم. ميان عمل و عامل فرق قايل شويم. ميان فكر اشتباه و عمل بد و كسي كه فكر اشتباه دارد و عمل بد انجام مي دهد تمايز قائل شويم. اگر اين توانايي را داشته باشيم كه اين تمايز را ايجاد كنيم آنگاه مي توانيم نفرت و انزجار خود را روانه ي فكر و عمل اشتباه و بد كنيم و نه انساني كه آن فكر اشتباه را دارد و آن عمل بد را انجام مي دهد. آنگاه مي توانيم انسان دوستي و خير خواهي خود را به حداكثر برسانيم بدون آن كه اعمال و افكار اشتباه ديگران را تاييد كنيم. جالب اينجاست كه وقتي ديگران متوجه شوند كه شما خيرخواه آنها هستيد و كينه و نفرتي از آن ها در دل نداريد بيشتر تحت تاثير شما قرار مي گيرند و راه براي تغيير افكار و اعمال اشتباهشان هم باز مي شود.
به نظر من اگر جامعه ايراني بتواند اين تمايز را ايجاد كند هم از طرفي به يك همدلي و همكاري و اتحاد براي پيشرفت مي رسيم و هم نسبت به افكار و اعمال اشتباه بي تفاوت نخواهيم ماند. آنگاه مجبور نخواهيم بود براي اتحاد و همكاري گروه هاي مختلف فكري در سطح جامعه از آنها بخواهيم كه افكارشان را كنار بگذارند.
تا اين جا درد را گفتيم، آن را ريشه يابي كرديم و راه حل را هم تا حدودي شرح داديم. اجازه دهيد در ادامه به صورت بسيار خلاصه به اولين قدم براي اجرا كردن اين راه حل بپردازيم.
اين راه حل، هرچند نتايج اجتماعي و جمعي دارد،اما يك راه حل فردي است، فردي به اين معني كه هركس بايد اين تغيير ديد و نگرش را درون خودش ايجاد كند. براي اين كه فرد عملي را انجام دهد مي بايست ابتدا آن عمل برايش مطلوبيت پيدا كند به تعبير ديگر بايد آن عمل به صورت يك ارزش در بيايد تا فرد آن را طلب كند و زمينه براي اجرا كردنش فراهم شود. به نظر من اولين اقدامي كه در راه اجرايي شدن و پياده شدن اين راه حل پيشنهادي مي توانيم برداريم اين است كه مطلوبيت آن را به ساحت آگاهي ديگران برسانيم. اگر آن را قبول داريم در مورد آن صحبت كنيم و از مزاياي اجرايي شدن آن بگوييم و از مضرات عملي نشدنش.
اميدوارم جامعه اي داشته باشيم كه افرادش در حالي كه اختلاف عقيده دارند و در مورد اختلاف عقيده شان مباحثه، مناظره و استدلال مي كنند همديگر را هم دوست داشته باشند و به يكديگر محبت بورزند.
منبع : تابناک